من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان و بی هم آوازم
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی عشق
میکنی دوباره گمراهم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
سلام امروز از اون روزایی که به شدت دلتنگ توی لعنتی از صبح که بیدار شدم فقط و فقط خاطراتت داره مرورو میشه
میدونی وقتی مجبوری هرروز از جلوی خونه ای که عشق و تجربه کردی رد بشی چ عذاب بزرگیه
میدونی با قرص خوابیدن از دنیا بی خبر شدن چ حالیه
میدونی وقتی جسمت خوابه و داره خواب وحشتناک میبینه و نمیتونی لز خواب بیدار بشی یعنی چی ؟
اینا رو میدونی
نه مسیح تو هیچی نمیدونی
تو هر روز هرروز داری برای خودت زندگی
با تجربه عشقای متفاوت
منم این صفحه مجازی لعنتی و نوشتن دردایی که مخاطباش میشن لینک تبلیغاتی .....
درد داره مسیح ... درد داره که تو هیچی از این روزا از من و از حالم نمیفهمی و من فغقط دارکم ذره ذره ـآب میشم
گاهی وقتا به حدی ازت متنفر میشم که فقط دعا میکنم بمیری
بعد میبینم حتی خدایی هم وجود نداره که بخواد من و آروم کنه
تا حالا بهن گفتم چقدر ازت منفرم ؟
مرز بین تنفر و عشق فقط یک قدمه
ازت متنفرم
نمیتونم درست نفس بکشم و نتیجش چی میشه هیچی
تو تو فکر چی هستی ؟ مدل موی جدیدت و دوست دخترای جدیدت
از تو متنفرم ......................................................................
تورو کجا گمت کردم .....
بگو کجای این قصه .....
که حتی جوهر شعرم .....
همین و از تو میپرسه.......
خدایا یا خودت همین الان همه چی و تموم میکنی
یا جوری تموم میکنم خودمو که عرشت بلرزه ........................
از عید و عیدی و این ماهه رو به تغیرات متنفرم...
از این ضمیر بی باک من
که حتی از مرگ جون سالم به در برد متنفرم
مسیح الان کجایی این دنیایی
من بدون تو درست مثل ویولنی هستم که آرشه اون و باد برده ئ دیکه هیچ وقت میون باد و طوفان اون آرشه برنمیگرده ........